گوشــــــــــــــــــواره
سلام می خوام خاطره دیروز رو برات تعریف کنم ماجرای زهرا و گوشواره ها از اولش بگم که شما خیلی وقته کلید کردی من گوشواره می خوام منم گوشواره های خودتو که مادر جون و عزیز جون برات گرفتن نشونت دادم و گفتم هر وقت گوشت رو سوراخ کردی می تونی اینا رو استفاده کنی. اما همش این کار و به تعویق می انداختیم . راستش خودمم می ترسیدم آخه طاقت گریه ها و اشک هات رو نداشتنم... ولی شما تا تو گوش یه نفر ( یه دختر بچه یا یه شخصیت تو کارتون یا فیلم ) رو می دیدی بهونه گیریت شروع می شد که منم گوشوار وی خوام و خاله واسه آروم کردنت گوشواره چسبی برات گرفت که چندروز با اونا سرگرم بودی. اما بالاخره دی...
نویسنده :
مامان
9:46